چنانکه در چمن روضه خس نمی گنجد


به باغ عشق گیاه هوس نمی گنجد

ز زخم ناوک درد تو لذتی گیرم


که آن به حوصلهٔ ذوق کس نمی گنجد

از آن دلم ترکان جنگجو طلبد


که در حوالی آتش مگس نمی گنجد

در آ به سینه و صد کوه غم نه بر دل


چنین که دردل تنگم نفس نمی گنجد

بگو به باغ بهشت آ و دلگشایی بین


که بلبل دل من در قفس نمی گنجد

صباح و شام در آن کوچه می کشد عرفی


که ترس شحنه و بیم عسس نمی گنجد